در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مىنمود . خردى دنیا در دیدهاش وى را در چشم من بزرگ مىداشت ، و شکم بر او سلطهاى نداشت ، پس آنچه نمىیافت آرزو نمىکرد و آنچه را مىیافت فراوان به کار نمىبرد . بیشتر روزهایش را خاموش مىماند ، و اگر سخن مىگفت گویندگان را از سخن مىماند و تشنگى پرسندگان را فرو مىنشاند . افتاده بود و در دیدهها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمىرفت حجّت نمىآورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمىنمود ، تا عذرش را مىشنود . از درد شکوه نمىنمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مىکرد مىگفت و بدانچه نمىکرد دهان نمىگشود . اگر با او جدال مىکردند خاموشى مىگزید و اگر در گفتار بر او پیروز مىشدند ، در خاموشى مغلوب نمىگردید . بر آنچه مىشنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مىآمد مىنگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
سلام خدمت دوستای قدیم و جدید
بعد چند سال اومدم یه سری بزنم به این وبلاگ که یه یادگاره از یه دوست عزیز که خیلی دوسش داشتم البته دارم و امیدوارم با همسرش خوشبخت و شاد باشن و البته فکر کنم باید دیگه یه بچه هم داشته باشه / خیلی وقته خبری ندارم ازش هر جا هست امیدوارم شاد باشه / منم ازدواج کردم نزدیک دو ساله اما مراحل دادگاه رو دارم طی میکنم به سبب مشکلات روانی طرف مقابلم و دلم واسه اینجا تنگ شده بود
www.mardoman.net
http://gsm.ir/
http://www.sootak.ir
www.pooyaonline.net/dream/fa/
www.dorsanet.com/sleep.php
www.parset.com/Fun/Tabir/
http://www.sootak.ir/index.php?option=com_content&view=section&id=32&Itemid=631
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کردبی جهت نیست که مست رخ زیبای تو املب گلگون تو در دشت خزان آبم کردمستی ام جام نگاهی ز افق های تو بودآه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کردشهر را از تب بیماری من جایی نیست راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرداشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود جام اندوه تو مر همره و همرام کرد
گذشت لحظه های با تو بودنو در پاییز عشقماننامی از دوست داشتن باقی نماندچقدر زودگذر بود قصه من و توو در آنروز که دست بی رحم تقدیردرو کرد گندمزار دلهایمان راو تهی شد همه جا از عطر گل عشقو در کوچ پرنده های غمگیندر آن کویر آرزوشاعری دل شکسته و تنهامی نوشت شعری به یاد با هم بودن هاشعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنهاقطره اشکی به یاد همه خاطره ها ....
یکی از دوستای صمیمی بچگیم خبر عقدشو داد بهم/ که بی نهایت خوشحال شدم ایشالا که خوشبخت بشه
دلم چه تنگه ای خدا
ورود به بخش مدیریت