لقمه غذا تو گلوم گیر می کرد
.
آب از حلقم پایین نمی رفت .
از سایه ی خودم فراری بودم
.
شب تا صبح به سقف آسمون زل می زدم بی اینکه حتی یه سو ستاره گرمم کنه
!
با همین زمینی که هر شب روش می خوابیدم ، غریبه شده بودم .
دلم می خواست از همه دوری کنم تا توی خلوتم با اون حرف بزنم
.
چشام هی سیاهی می رفت
.
مثه کسی که تب داره هذ یون می گفتم . خیالات ورم می داشت که اون داره میاد
.
وقتی ممد آقا سبزی فروش با اون گاری لکنتی از جلو خونه رد می شد ، ترانه های کوچه باغی می خوند ، چه حالی داشت
دلم می خواست برم تو کوچه ماچش کنم بهش بگم دمت گرم ، تو هم از دل ما خبر داری؟
!
وقتی کلاغه قار قار می کرد ، مث صدای قناری واسم خوش لهجه بود
.
هر وقت یه گدا از جلوم رد می شد ، هر چی تو جیبم بو د ، تو جیبش می ریختم.
دست و دلباز شده بودم
.
دلم می خواست در خونه ی آقا رحیم رو بزنم ، بهش بگم : خودم در حیاط تو رو رنگ می کنم تا هر کی از این کوچه رد میشه دلش واشه
!
هر کی باری رو دوش داشت ، جلدی می پریدم بارشو ازش می گرفتم تا دم د ر خونش می رسوندم .
دیگه یه پا مر د شده بودم .
تا لنگ ظهر نمی خوابیدم تا ننه م منو بیدا ر کنه
.
باورم شده بود که منم دل دارم .
با صدای تاپ تاپش تو سینه م از خواب بیدار می شدم
.
گاهی وقتا یه نمه اشکی تو چشام جا خوش می کرد .
وقتی تو قهوه خونه آقا سید قلیون چاق می کردیم ، از این که پادوی چموش قهوه خونه اشکامو ببینه ، باکی نداشتم،
تازه وقت رفتن یه انعامی تو سینی می ذاشتم تا دلش خوش بشه !
پسرک هر وقت منو می دید از خوشی نیشش تا بناگوش وا میشد .
ای بابا
...
از کجاش بگم که این حالی که داشتم نه سر داشت و نه ته
!
هر وقت یادت می کردم انگار رفتم زیارت ،
پاک صاف و صوف می شدم
.
یه دل سیر اشک می ریختم
.
حسابی خالی می شدم
.
هر وقت فال حافظ می گرفتم ، دلم گواهه که انگا ر تو روبروم نشستی و فالمو واسم می خونی
.
هر وقت نماز می خوندم عطر گلای یاسی که رو چادرت بود سجاده مو خوش بو می کرد .
جز اون دوتا چشم سیاه هیچ نشونی ازت نداشتم .
وقتی عاشق شدم دیگه خودمو نشناختم
.
تا دیروزش با یه لهجه دیگه حرف می زدم اما بعد از اون روز ابری لهجه م بارونی شد
.
هر کی بهم می خندید یا میگفت : پسره عقل از سرش پریده مجنون شده . دلم گواهی می داد ... خبر خوبیه
!
دیگه سر کوچه ها واسه جوجه کاکلی ها لغز نمی خوندم
.
ادای گردن کلفتی در نمی آوردم .
زور بازو و مچ گیری و حال گیری واسم بی معنی شده بود
.
انگا ر هر چیز تا اون روز مردونگی بود یهو واسم پوچ شد .
اسم و رسم خانوادگیم دود شد
.
مال دنیا بی ارزش شد
.
دعوا و کتک کاری با این و اون گنده لات بازی و گردن کلفتی واسم افت داشت
با حرفای دلم نمی خوند .
به جای داد زدن دلم می خواست شعر بگم،
چیز بنویسم،
شکلی بکشم
.
خوش داشتم دور و برم ر و نیگا کنم .
وقت راه رفتن سرم پایین بود
.
جلو پامو نیگا می کردم
.
آسمون قبلنا جوری بهم زل می زد که انگار می خواد قورتم بده
.
خیال می کردم هر چی تو آسمونه با این دل ما خیال جنگ داره
.
از اون خورشیدش که اول صبح یه کاره می زد بیرون تا اون ماه بیکا ر و عاطل و باطل که شب تا صبح کشیک ما رو می کشید
.
با اون همه ستاره که نوچه هاش بودن و زاغ سیاه ما رو چوب می زدن .
همه و همه قبلنا با من دشمن بودن .
اما بعد اون روز یه جوری همه شون باهام رفیق شدن
.
انگار سقف آسمون واسم کوتاه شده بود .
ستاره هاش واسم لالایی می خوندن
.
ماه یهو چه قدر مهربون شد .
امان از وقتی که هوا ابری می شد دلم می گرفت
.
وقتی رعد و برق می زد دل نگرونت می شدم
می گفتم: خدایا نکنه بترسه !
نکنه نتونه بخوابه
!
نکنه زیر بارون بچاد .
نکنه از یه کوچه ای رد بشه ، چشای یه نا محرم بهش بخوره !
نکنه یهو یکی خاطر خواش بشه !
اولا خیلی خام بودم .
اما کم کم در غم عشق تو ، پخته شدم
.
اولش همه فکرم ، تو خیال رسیدن تو بود
.
اما زمونه یادم داد که به صدای زیر و بم دلم خوب گوش کنم
.
با اندوه عشق تو ، زندگی کنم
.
هی لطیف ترم کر د ، تا جایی که می تونستم شعر بگم . ساز بزنم .
گاهی وقتا نقشایی می کشیدم که هر کی می دید ماتش می برد .
صبح زود از خواب بیدار می شدم
.
خورشید هر روز از دیدن من که بیدارم تعجب می کرد
.
.
دو تا نون تافتون داغ می خریدم تا ننه م تا نونوایی پیاده نره .
د و تا قناری خریدم . بهشون خوب می رسیدم .
سوتای بلبلی واسشون می زدم تا حوصله شون سر نره
.
چند تا قلمه شمعدونی از همسایه مون گرفتم تو آب گذاشتم تا ریشه کرد .
با اونا واسه خودم چند تا گلدون خوشگل درست کردم
.
هر جا می رفتم هر کاری می کردم که انگار تو منو نیگا می کردی
.
گاهی وقتا می رفتم تو همون کوچه ای که اولین بار دیدمت
.
همیشه منتظر بودم که شاید یه روزی بیای
.
اما تو نیومدی
.
حالا
...
که این حرفارو می زنم ، خیلی ساله گذشته،
تا امروز دو هزار تا قناری پروروندم
.
از همه جای وطن میان تا تخم قناری های منو بخرن
.
یه عالمه گلدون شمعدونی دارم هر سال نیمه شعبان به نیت سلامتی تو از اول کوچه تا آخرش صف می کشن تا کوچه سبز بشه
.
یه عالمه کتاب شعر دارم که به چشای تو تقدیم کردم
.
خیلی وقته تار می زنم
.
بعضی دوستام بهم می گن سازت سوز داره .
مث آدمای عاشق می زنی ،
انگار هوا بارونی می شه .
همه یه جورایی تازه تریم.
گاهی وقتا آواز می خونم . ای صدام بدک نیست
.
یادمه اون روز که تورو دیدم مادرم شمعدونی های باغچه رو قلمه می ز د . هوا ابری بود
.
یه نم بارونی می بارید .
از خونه ی آقا رحیم صدای تار میومد
.
یکی می خوند ، چه خوب می خوند
.
یه تصنیف کوچه باغی بود
.
تو حال خوشی بودم که یهو تو از ته کوچه باغ اومدی .
چاد ر سفیدی به سر داشتی
.
وقتی به من رسیدی ، من زودتر از تو رسیده بودم
.
با چشم سیاه به من خیره شدی
.
دلم لرزید
.
چقدر چشمات آشنا بود .
مث یه خاطره در دور دست ها
.
وقتی از کنارم رد شدی ، بوی یاس گلای چادرت تو کوچه باغ جا موند
.
از همون دم که چشات تو چشام نیگا کرد عاشق شدم
.
حالا پس از این همه سال وقتی به خودم سر می زنم،
می بینم تو ، تو تموم این سالا با من بودی
.
معلم عشق تو منو تعلیم داد
که چه جوری راه بر م ، گریه کنم ، بنویسم
.
چه جوری به دور و برم نیگا کنم
.
با هر کسی مهربون باشم . با دلم ببینم
.
با دلم بشنفم
.
عشق تو یادم داد چه طور از روزای آفتابی و شبای مهتابی ، کیف کنم
.
از خودم بیام بیرون و به خونه دل دیگرونم سر بزنم
.
عشق تو یادم داد چه طور ساز بزنم . آواز بخونم . نقاشی بکشم.
حالا
...
رفیق ، می دونم تو با منی
.
از من غافل نبودی . حضورت خلوت دلمو پر می کرد
.
نیمه پاییزه بچه محل
!
تو کوچه باغای بی قراری پرسه می زنم
.
خاطره یه روز ابری رو ، ورق می زنم
.
یه نم بارونی ، ترم کرده
.
دلم میگه ، دیوونه تر شو ! از این پریشون تر شو ! دیوونگی رو خوشه ! اگه پاداش جنونم تو باشی . در
!
این وادی حیرونی ، سمتی جز تو نمی شناسم ، سویی جز تو نمی بینم
ای عشق ، به راه عاشق بی تاب ، بتاب .
از پشت ابرای سرگردون ، صدام کن .
از سمتی که تقدیر قلب ما رو نشونه رفته
.
از کوچه باغی که تو از اون می گذری ، با دوتا چشم سیاه که به قصد شکار به من خیره نگاه می کنه، و می دونه به هر کی نگاه کنه ، اون آخرین فرزانه خواهد بود،
د ر مکتب دلدادگی تا ...فصل عاشقی تا همیشه عاشقی