بتاب ای مه نوبر کاشانه من که تاریک است امشب خانه من
بتاب ای مه که بینم روی نیلی مشویم در دل شب جای سیلی
بتاب ای مه که تا با قلب خسته دهم من غسل پهلوی شکسته
بتاب ای مه که شویم من شبانه ز اشک دیده جای تازیانه
بتاب ای مه که تا کلثوم و زینب نبیند روی مادر در دل شب
بتاب ای مه حسن مادر ندارد حسین من کسی بر سر ندارد
بتاب ای مه گلستانم خزان شد به زیر خاک زهرای جوان شد
بتاب ای مه که زهرا از دل خاک رود امشب بر سلطان لو لاک
علی امشب(رضایی)درد دل کرد گل خود را نهان چون زیر گل کرد